به دعوت یکی از دوستانم به یک جلسه بانکی خونگی دعوت شدم،

اسمش به ظاهر یک جلسه بانکی بود که هر ماه مقداری پول وسط گذاشته میشد و به نوعی

هم پس انداز محسوب میشد و هم مرهمی برای مشکلات، اما کم کم روابط دوستانه و حتی

صمیمی بین اعضا تشکیل شد و تبدیل شد به یک دورهمی دوستانه تا یک جلسه بانکی. 

دیروز برای اولین بار منزل یک عضو تازه وارد رفتیم! یه خانواده چهارنفره .

شکل و شمایل زندگی از نظر امکانات شاید کمتر از باقی اعضا بود اما همین که وارد خونه

میشدی انگار یه حس ارامشی وجودت رو میگرفت که شاید نتونم اونطور که باید اداب تعریفشو

با وجود این همه کلمه به جا بیارم. اصلا خودِ خونه یه بوی خوبی میداد که مولکول به مولکول عطرش

فریاد میزد اینجا چند  تا ادم زندگی میکنند لطفا مراقب رفتارتون باشید ! مبادا حس خوبش رو با 

خاطرات بدی که با خودت بیاری تووخونه مسموم کنی! خلاصه توو دلم یه ماشالله گفتم و

با راهنمایی صاحبِ مهربان خونه رفتم پیش یکی از رفقا نشستم. 

میدونید من ادم حسودی نیستم حتی اگر هم میبودم زندگی با دخترک و رفتارهای زننده اش

کاری کرد که هرچی نطفه سالم و نا سالم از حسادت توو وجودم بوده از بیخ و بنه خشکیده اما 

به زندگی ظاهری اون اقای محترم هر چی نگاه کردم دیدم نصف امکاناتی که من برای زندگی

خودم و دخترک فراهم کرده بودم این بنده خدا نصفش رو هم نداشت پس چرا دخترک

راضی نبود ! خوشحال نبود! قرار نداشت!  همیشه به من میگفت: اینو بخر ، اونو بخر!

تو کاری برای ما نمیکنی ؟!!

فلانی از اینا داره ما نداریم ! اقای همسایه ماشین فلان داره ما نداریم! دخترخالم با خانواده

شوهرش قطع رابطه کرده کرده ما نکردیم! 

دلم بدجور میشکست! هر چی سرتا پای دخترک طلا میریختم اون خاک بر میداشت و

میریخت توی چشمام! 

همیشه ِ خدا ناراضی بود! همیشه خدا تقاضا داشت! همیشه میگفت من ارامش ندارم!

در صورتی که من اذون نگفته میرفتم محل کارم!  هر چی درامد داشتم و نداشتم

وقف زندگی خودم و دخترک و بچه مون میکردم! بر خلاف توهمات دخترک ریالی از حقوقم رو

برای پدر و مادرم خرج نمیکردم! حتی  برای خواهر مجردم هم همینطور!

دریغ از هدیه ای به مناسبت تولد ، روز دختر یا روز دانشجو و .

اما دخترک حتی چشم دیدن خواهرم رو هم نداشت.

الان که فکر میکنم من هر چی داشتم و نداشتم صرف دخترک و زندگیم و مادرزن و پدر زن و

خواهر زن و برادر ی بی منظورم میکردم! اونوقت دخترک چه میکرد هیچ !

ما حتی سر سرو غذای سر وقت بحث داشتیم!! سر بیرون رفتم بحث داشتیم، 

سرمسائلی که هرگز اتفاق نمی افتاد بحث داشتیم! 

باید روزها و ماه ها و حتی سالها سر موضوعاتی دعوا میکردیم که تراوشات ذهن

بیمار دخترک بود!

  من گاهی واقعا میمونم وقتی

کسی از من میپرسه علت طلاق شما چی بود  ؟! چی باید بگم؟

مثلا بگم دخترک فکر میکرد من هر روز میرم خونه مادر و خواهرام و سر تا پامو از حرفاشون پر میکردم

و بعدش میرفم خونمو و هر چی یاد گرفتم سر دخترک و تقاضاهش پیاده میکردم!!!

اما در واقع من ماه به ماه سر سفره هیچ کدومشون نمینشستم چه برسه به اینکه بخوام به

حرفاشون گوش هم بدم! جالب باز اونجا بود که دخترک میگفت:

دروغ میگی

دروغ میگی

دروغ میگی. 

 

 

 

 

دخترک ,زندگی ,میگفت ,میکردم ,نداشت ,کرده ,جلسه بانکی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پایان نامه ها و تزهای کارشناسی ارشد انتظار فانتزی edeveryth نوید سلامت فروش فلزیاب شارک33000در تهران09197977377 شرکت مهندسی ارتعاشات نوآوران پایش لذت نانو Enjoynano